آنکه از لوح جفا نوک قلم باز گرفت
زین دعا گوی چرا لطف و کرم باز گرفت
مژده ی مهر و وفا می دهم یار مدام
خود ندیدم که دمی جور و ستم باز گرفت
حال آن خسته چه باشد که طبیبش بعلاج
خواست صدره بنهد پیش، قدم باز گرفت
من همانروز ببستم نظر از آب حیات
که فلک درد می از ساغر جم باز گرفت
در بیابان مکافات یکی ده بدرود
هر که یک دانه ز مرغان حرم باز گرفت
می رسد گل که کند صد طبق لعل نثار
گر بهار از قدم سبزه درم باز گرفت
قلم شوق فغانی ورقت کرد سیاه
چند روزی که ازین صفحه قلم باز گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.