گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بابافغانی

یار را چون هوس صحبت درویشانست

گر قدم رنجه کند دولت درویشانست

جگر پاره و داغ دل خونابه چکان

لاله ی عیش و گل عشرت درویشانست

پای بر چشم فقیران نه و اندیشه مکن

کاین عنایت سبب حرمت درویشانست

می رسد نعمت وصل تو باقبال خیال

هم خیالت که ولینعمت درویشانست

رخ متاب از من درویش که سلطانی حسن

از صفای نظر و همت درویشانست

غیر ازین قوم که آیینه ی احوال همند

کیست کورا خبر از حالت درویشانست

گرچه صد نامه سیه کرد فغانی ز گناه

نظرش بر کرم و رحمت درویشانست