گنجور

 
بابافغانی

چه بد گفتم که خونم زین جواب تلخ می‌ریزی

شکر داری و در جامم شراب تلخ می‌ریزی

دلی دارم به صد جا داغ و طعن مردمش بر سر

تو هم تا کی نمک بر این کباب تلخ می‌ریزی

به اشک شوربختان خنده تا کی آه ازین عادت

چرا این تحفهٔ شیرین در آب تلخ می‌ریزی

از آن یوسف شود روزی زلال خضر ای دیده

هر آن خوناب کز تعبیر خواب تلخ می‌ریزی

فغانی خون خود را آب کردی بس کن این گریه

چه گل چیدی که عمری این گلاب تلخ می‌ریزی