گنجور

 
بابافغانی

گاهی عتاب و گاه ترحم نموده‌‌ای

گه زهر چشم و گاه تبسم نموده‌ای

با اهل درد جور و جفا کرده‌ای به ناز

مهر و وفا به اهل تنعم نموده‌ای

شب چون عرق نشسته به رویت ز تاب می

صد بار خوش‌تر از مه و انجم نموده‌ای

جان داده‌ام ز غیرت و از رشک مرده‌ام

خندان چو با رقیب تکلم نموده‌ای

بیداد کم نمی‌کند آن ترک تندخو

ای دل اگر هزار تظلم نموده‌ای

هرجا که از پی تو فغانی کشیده آه

مستانه رفته‌ای و ترنم نموده‌ای