گنجور

 
بابافغانی

گاهی عتاب و گاه ترحم نموده‌‌ای

گه زهر چشم و گاه تبسم نموده‌ای

با اهل درد جور و جفا کرده‌ای به ناز

مهر و وفا به اهل تنعم نموده‌ای

شب چون عرق نشسته به رویت ز تاب می

صد بار خوش‌تر از مه و انجم نموده‌ای

جان داده‌ام ز غیرت و از رشک مرده‌ام

خندان چو با رقیب تکلم نموده‌ای

بیداد کم نمی‌کند آن ترک تندخو

ای دل اگر هزار تظلم نموده‌ای

هرجا که از پی تو فغانی کشیده آه

مستانه رفته‌ای و ترنم نموده‌ای

 
 
 
بابافغانی

باز ای فلک نتیجهٔ انجم نموده‌ای

دندان کین به اهل تنعم نموده‌ای

خورشید من چو ذره جهانیست در پِیَت

از بس که روی گرم به مردم نموده‌ای

تو رخ نموده‌ای که دهم جان به یک نظر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه