گنجور

 
بابافغانی

آزاد تر از بلبل باغست دل ما

کبک قفس کنج فراغست دل ما

صد گونه شراب از قدح دیده کشیده

فارغ زصراحی و ایاغست دل ما

بی مرغ کباب و می چون چشم کبوتر

افروخته چون دیده ی زاغست دل ما

آسوده زآب خضر و ساغر جمشید

در روغن خود تازه دماغست دل ما

تا مغز قلم سوخته در تجربه ی عشق

بر سوختگان مرهم داغست دل ما

آتش صفتانیم که در خانقه و دیر

هر جا که نشینیم چراغست دل ما

بندد گره نافه زلخت جگر خویش

دریوزه کن لاله ی راغست دل ما

از قهقهه ی کبک و دم و دلکش قمری

در ساخته با بانگ کلاغست دل ما

گردیده کباب از دم جانسوز، فغانی

در میکده بی لابه و لاغست دل ما