نمودی روی گرم خویش و عاشق ساختی بازم
چه کردی شمع من، در آتشی انداختی بازم
چه جولان بود یارب این که از پیشم چو بگذشتی
به کینم گرم کردی رخش و بر سر تاختی بازم
دو روزی برده بودی از بلا و آفتم بیرون
به یک بازی آن شوخ بلا درباختی بازم
پی سوز رقیبان گرم کردی مهر خود با من
به شوخی در تنور دیگران انداختی بازم
چنان از حال خویشم بردی ای بیگانهوَش بیرون
که در خیل اسیران دیدی و نشناختی بازم
غبار من ز میدان بلا یک ذره ننشیند
به جولان رفتی ای ترک و علم افراختی بازم
فغانی رسته بودم چندگاه از طعن بدگویان
درین سودا درآوردی و رسوا ساختی بازم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.