گنجور

 
بابافغانی

غمت خوردم که روزی با تو چون گل هم‌نفس باشم

نه چون وقت گل آید در شمار خار و خس باشم

مرا از سوختن شد دولت پروانگی حاصل

چرا بیخود به شهد عیش مایل چون مگس باشم

مرا جذب عتابت می‌کشد در بزم وصل آخر

چه غم گر چند روزی از رقیبان بازپس باشم

ز ترک خویش چون عنقا توان شد در جهان پنهان

چرا در قید تن درمانده چون مرغ قفس باشم

ملامت می‌کند هرکس که می‌بیند مرا بی‌تو

بدین یک جان که من دارم اسیر چند کس باشم

درین آب و هوا مرغ دلم هرگز فرو ناید

مگر کز دانهٔ خال تو در دام هوس باشم

اثر چون نیست در فریاد من شب‌های تنهایی

فغانی تا به کی در ناله از فریادرس باشم

 
 
 
مشتاق اصفهانی

چو فارغ در گرفتاری ز جور خار و خس باشم

همان بهتر که در گلشن نباشم در قفس باشم

نگیرد چون غبارم دامن منزل بود یکسان

اگر از ره‌نوردان گاه پیش و گاه پس باشم

ز عشقم سرخوش و فارغ ز هر دشمن نیم مستی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه