گنجور

 
بابافغانی

مدامت چهره گلگون از شراب لاله‌گون بادا

ترا خوبی و ما را گرمی مهر‌ت فزون بادا

ز جامت جرعه‌ای کز لعل نوشین چاشنی گیرد

گرفتار‌ان دل را شعلهٔ داغ درون بادا

چو بگشایی لب از بهر سکون اضطراب من

ز لعلت هر تبسم سحر و هر گفتن فسون بادا

فغان و نالهٔ من کز دل محزون برون آید

به گوشت خوشتر از صوت و صدای ارغنون بادا

دلی کز حلقهٔ زلف تو آزادی هوس دارد

گرفتار بلا و بستهٔ قید جنون بادا

نمی‌گویم که دل از خار خار غیر خالی کن

همین گویم که خارت از دل غیری برون بادا

به عزم خانهٔ چشم فغانی چون قدم مانی

دل روشن چراغ راه و شوقت رهنمون بادا