گنجور

 
بابافغانی

جدا زان ماهر و امشب به دل دردی عجب دارم

سرشک لاله‌گون و چهرهٔ زردی عجب دارم

سر من در گرو با یار و حیران مهرهٔ عقلم

ازین منصوبه مشکل جان برم، نردی عجب دارم

به مژگان می‌روم پی در پی آن ترک عاشق کش

سر آشفته در راه جوانمردی عجب دارم

شبم در باغ چندین گل شکفت از گریهٔ هجران

ببین امروز کز بهرت ره آوردی عجب دارم

ز گشت باغ می‌آیی به خاک من گلابی زن

که از آن دامن نازک بدل گردی عجب دارم

یکی بگشای هجران نامهٔ درد من و بنگر

که در وصف رخت در هر ورق فردی عجب دارم

بر آن بسیار دان خواهم که خوانم نسخهٔ دردی

فغانی تا چه درگیرد، دم سردی عجب دارم