گنجور

 
بابافغانی

دیده را فرش حریم حرمت ساخته ام

مردم دیده طفیل قدمت ساخته ام

اینکه از وصل توام غنچه ی امید شکفت

گل آنست که با داغ غمت ساخته ام

تا خطت بر ورق لاله زد از مشک رقم

جان فدای خط مشکین رقمت ساخته ام

از تو جمعیتم این بس که دل مجنون را

بسته ی سلسله ی خم بخمت ساخته ام

ای زبان قلم از وصف رخت شعله ی نور

دیده روشن ز سواد قلمت ساخته ام

چون فغانی زده بر هستی موهوم قدم

خویش را کشته ی تیغ ستمت ساخته ام