گنجور

 
بابافغانی

دلم صد پاره و نقش تو در هر پاره‌ای دارم

ز چاک سینه در هر پاره‌ای نظاره‌ای دارم

فلک صد بار اگر در آب و خاکم تخم غم کارد

برآیم خوش به او من هم دل خود کاره‌ای دارم

جواب نامه کز جانان رسید این بود مضمونش

که من بر هر سر سنگی چو تو آواره‌ای دارم

ره و رسم پریشانی به از من کس نمی‌داند

که دل در حلقهٔ زلف پری‌رخساره‌ای دارم

هزاران چاره ضایع گشت و یک دردم نشد ساکن

کنون درد دگر از پهلوی هر چاره‌ای دارم

گریبان چاک و مست و حلقهٔ زلف صنم در دست

چنین معشوق عاشق‌پیشه میخواره‌ای دارم

جگر صد چاک دارم بر سر هر پاره‌ای داغی

اگر زین چرخ نیلی آرزوی پاره‌ای دارم

منم آن لالهٔ خودرو که دور از نوبهار خود

تنه در سایهٔ کوهی و سر در خاره‌ای دارم

چراغ پاسبان کوی را مانم درین شب‌ها

که صحبت چون فغانی با مه عیاره‌ای دارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode