گنجور

 
بابافغانی

دارم ز پسته ی تو بدل آتشین نمک

بستان که کس ندیده کبابی بدین نمک

دامن کشان و دست فشان می کنی خرام

می گیرد از غبار تو روی زمین نمک

گویا کسی که مرهم داغ دلم نهد

در دست تیغ دارد و در آستین نمک

شوری که من ز عشق تو دارم نداشت کس

زیرا که کس نداشت جوانی بدین نمک

گاهم بزهر چشم جگر می کنی کباب

گاهم به دیده می زنی از خشم و کین نمک

در گریه ی فراق، فغانی ز بخت شور

زد بر سواد دیده ی مردم نشین نمک