تا بکی خندیدن و دل گرمی افزودن چو شمع
آب دندان گشتن و آتش زبان بودن چو شمع
گاه ناپیدا شدن از دیده ها چون شبچراغ
گاه خشک و تر بنور خویش بنمودن چو شمع
از دلم هر قطره خون، تبخاله یی شد جانگداز
گرد لب تا کی زبان آتشین سودن چو شمع
سوختم، آنم بروز آرام نگرفتن چو مهر
خوردن دود چراغم این و نغنودن چو شمع
از من این اشک چو پروین ریختن وز مهوشان
گوش و گردن را بلعل و در برآمودن چو شمع
کمترین طاعت بود در گوشه ی محراب عشق
روزها استادن و شبها نیاسودن چو شمع
دیدن از دور و بزاری سوختن پروانه وار
به که مجلس را به آب دیده آلودن چو شمع
آه از این آتش پرستیدن فغانی با خود آی
چند در دیر مغان زنار بگشودن چو شمع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.