گنجور

 
بابافغانی

گر به شمشیر جفا پاره کنی سینهٔ ما

همچنان مهر تو ورزد دل بی‌کینهٔ ما

رقم مهر و مه از سینهٔ افلاک رود

نرود نقش خیال تو ز آیینهٔ ما

قطره‌ای بودی و دل‌ها همه جویای تو بود

شب‌چراغی شده‌ای باش به گنجینهٔ ما

جای آنست که خون سرزند از چشم حسود

بس که پر شد دلش از کینهٔ دیرینهٔ ما

یارب این نغمه که پرداخت که ابریشم عود

آتش انداخته در خرقهٔ پشمینهٔ ما

در صف طاعت اگر تیغ کشد غمزهٔ تو

خون به جیحون رود از مسجد آدینهٔ ما

برنیاید نفس گرم فغانی امروز

در خمار‌ست مگر از می دوشینهٔ ما