گنجور

 
بابافغانی

ایدل بتلخی شب هجران صبور باش

این هم نواله ییست بنوش و شکور باش

از دیده چون جدا شدی از دل جدا مشو

خواهی که خاص شاه شوی در حضور باش

شاید کزین کریوه سبکبار بگذری

از هر چه خار راه تو گردیده دور باش

تا کی زهر چراغ توان کرد کسب نور

خود را بسوز در نظر شمع و نور باش

خواهی که در مزار تو سروی بایستد

شمعی شو و ملازم اهل قبور باش

حالا تو در میان نیستان غم بسوز

گو وعده ی وصال بهنگام صور باش

ناپخته پختنیست فغانی کباب دل

چندین شتاب چیست بگو در تنور باش