گنجور

 
بابافغانی

کدام عید که حسن تو صد شهید ندارد

صباحتی که تو داری صباح عید ندارد

غنیمتست زمانی مه جمال تو دیدن

که عید وصل بتان مدت مدید ندارد

چه حاصل از نظر پاک ما و دیده ی روشن

چو چشم مست تو پروای اهل دید ندارد

یبا که بهر تو بازست دیده ها بسر راه

در خزانه ی اهل نظر کلید ندارد

کسی مناظره با من کند ز دیدن رویت

که هیچ آگهی از مصحف مجید ندارد

غلام همت پیر مغان و حکمت اویم

چرا که او ستم و جور بر مرید ندارد

رسید عید و ندید آن مه جمال، فغانی

که چشم مرحمت از طالع سعید ندارد