گنجور

 
بابافغانی

کیم من تا کس از مرکب برای من فرود آید

مرا تشریف بس گردی که از دامن فرود آید

فدای حلقه ی فتراک آن صیاد دلبندم

که بهر صید پیکان خورده از توسن فرود آید

ازان روی عرقناکت رسد از چشم و دل آبی

مثال شبنم صبحی که در گلشن فرود آید

برافروز از چراغ جام بهر مهوشان منزل

که خورشید از برای باده ی روشن فرود آید

سمند ناز را بر آتش من گرم کن زانرو

که شاه وقت گاهی بر در گلخن فرود آید

بنور جان برافروزم سرای دیده را لیکن

دل سلطان من مشکل درین مسکن فرود آید

چراغ تیره سوز من چه بنماید در آن مجلس

که روزش آفتاب و شب مه از روزن فرود آید

فغانی جز بصاحبدل مخوان درس نظر بازی

چنین معنی کجا در طبع هر کودن فرود آید