گنجور

 
بابافغانی

ماه من از خانه مست شب بهوای که شد

ساقی بزم که گشت شمع سرای که شد

دولت دیدار او باز کرا رخ نمود

آینه ی حسن او روی نمای که شد

غمزه پنهانیش آفت جان که گشت

خنده ی زیر لبش باز بلای که شد

عشوه و نازش کرا داد بشوخی فریب

مکر و فسونش دگر مهر و وفای که شد

گرنه بمستان خویش چاک گریبان نمود

جامه ی صد ناتوان چاک برای که شد

بر سر زانوی که مانده سرو خواب کرد

هیکل و بازوی او دست دعای که شد

بر دل سخت که داشت آه فغانی اثر

هر نفس گرم او داغ جفای که شد