گنجور

 
بابافغانی

مجاوران سر کوی یار سر بخشند

خورند زهر و بخلق خدا شکر بخشند

چه جای باده ی لعل و مفرح یاقوت

دران مقام که احباب جام زر بخشند

همین بود کرم دلبران باهل نظر

که سیم ناب ستانند و خاک در بخشند

ببر امید که خوبان نه آن درختانند

که گل دهند بعشاق یا ثمر بخشند

گدای شهر کجا همعنان تواند شد

بمردمی که گهی تاج و گه کمر بخشند

اگر چه یک هنرم هست و صد هزاران عیب

غریب نیست که جرمم به آن هنر بخشند

هوای میکده دارد فغانی مخمور

بود که اهل دلش همت نظر بخشند