گنجور

 
بابافغانی

تو آن گلی که مه آسمان جبین تو بوسد

ملک ز سد ره فرود آید و زمین تو بوسد

چنان لطیف مزاجی که جای بوسه بماند

اگر نسیم صبا برگ یاسمین تو بوسد

رود نشانه ی دندان حسرت از لب عاشق

دمی که می دهی و دست نازنین تو بوسد

بخوبی آنکه سر از جیب آفتاب برآرد

هنوز دل نپسندد که آستین تو بوسد

کسی که مهر خموشی بلعل نوش لبان زد

در آرزوست که بگذاری و نگین تو بوسد

بمکتب تو ملازم بود فرشته ی رحمت

که رشحه ی قلم سحر آفرین تو بوسد

نخورد عاشق لب تشنه می ز جام مرصع

ازین هوس که مگر لعل آتشین تو بوسد

ببین که تا بچه غایت رسید شوق فغانی

که در خیال، دهان چو انگبین تو بوسد