گنجور

 
بابافغانی

محتسب گر به درِ میکده مانع نشود

رندِ میخواره به صد عربده قانع نشود

یار چون در رَهِ میخانه قدم پیش نهد

کیست کان راه و روش بیند و تابع نشود

اصل این ذرهٔ سرگشته هم از خورشید است

هم بدان اصل محالست که راجع نشود

راه باریک فنا تیزتر از شمشیر است

قطع این مرحله بی‌حجت قاطع نشود

عاشق از روی نکو در نظری فهم کند

آنچه معلوم به صد شرح مطالع نشود

سعی در کار تو دارند دلا دشمن و دوست

نگران باش که رنج همه ضایع نشود

لب فرو بند فغانی و درِ دل مگشای

که به تیزیِ زبان دفع موانع نشود