گنجور

 
بابافغانی

غمی دارم ازو سودم همینست

فگارم ساخت بهبودم همینست

کشم آهی و سوزم خرمن خود

زبان آتش آلودم همینست

فراموشم کند آن دیر پروا

بلای جان مردودم همینست

اگر من زنده باشم ور نباشم

ترا خوش باد مقصودم همینست

ز برق آه سازم خانه روشن

طربگاه زر اندودم همینست

زدی آتش، اگر دزدیده آهی

کشم، درهم مشو دودم همینست

گشایم در خیال آن روی و سوزم

فغانی فال مسعودم همینست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode