لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
بابافغانی

خوبان که ز ملک دلشان چشم خراجست

حقّ نظرست آنکه ستانند نه باجست

در دست طبیبست علاج همه دردی

دردی که طبیبم دهد آنرا چه علاجست؟

این درد که می‌آوردم مژدهٔ درمان

در دل نمک سوده و در چشم زجاجست

در منزل عنقا چه زیَد مرغ سلیمان

چندانکه نظر می کنم آنجا سر و تاجست

فیضی که نظر می‌برد از چشمهٔ خورشید

در روز توان یافت، سخن در شب داجست

در آتش سودای تو صد قافلهٔ مشک

خاکستر بازار بود این چه رواجست؟

بسیار مکش این نفس سرد فغانی

شاید که تحمل نکند گرم مزاجست