سلطان عشق به آخر به قهر در گذرست؛ عاشق را از کجا زهرهٔ آن که در کوی خود گذر کند و یا در روی خود نظر زیرا که تا بر عشق گذر نکند به خود نرسد و عشق نهنگوار اویی او را به کلی به یک دم درکشنده است و او را با خود به خود راه نیست. او را بیاویی او به معشوق راه است و نه هرکس از این سرّ آگاه عشق او را بیاو میگوید از وجود قطرهای سازد و در بحر مواج غیب اندازد که درّ در بحر اولیتر اگر غواص قضا آن را برآورد و به خزانهٔ کُنْتُ کَنْزا مَخْفِیا لَمْ اُعْرَف سازد تا هنگام ظهور فَاحَبْبَتُ اَنْ اُعْرَف تاج عزت را به آن بیاراید شاید.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.