بخش ۲ - تابلوی اول: شب مهتاب
اوایل گل سرخ است و انتهای بهار
نشستهام سر سنگی کنار یک دیوار
جوار درهٔ دربند و دامن کهسار
فضای شمران اندک ز قرب مغرب تار
هنوز بد اثر روز، بر فراز «اوین»
نموده در پس که آفتاب تازه غروب
سواد شهرری از دور نیست پیدا خوب
جهان نه روز بود در شمر نه شب محسوب
شفق ز سرخی نیمیش بیرق آشوب
سپس ز زردی نیمیش، پردهٔ زرین
چو آفتاب پس کوهسار، پنهان شد
ز شرق از پس اشجار، مه نمایان شد
هنوز شب نشده، آسمان چراغان شد
جهان ز پرتو مهتاب نورباران شد
چو نوعروس، سفیداب کرد روی زمین
اگرچه قاعدتا، شب سیاهی است پدید
خلافِ هرشبه، امشب دگر شبیست سپید
شما به هرچه که خوب است، ماه میگویید
بیا که امشب، ماه است و دهر، رنگ امید
به خود گرفته همانا در این شب سیمین
جهان سپیدتر از فکرهای عرفانیست
رفیق روح من، آن عشقهای پنهانیست
درون مغزم از افکار خوش، چراغانیست
چرا که در شب مه، فکر نیز نورانیست
چنانکه دل شب تاریک تیره است و حزین
نشستهام به بلندی و پیش چشمم باز
به هر کجا که کند چشم کار، چشمانداز
فتاده بر سر من فکرهای دور و دراز
بر آن سرم که کنم سوی آسمان پرواز
فغان که دهر به من پر نداده چون شاهین
فکنده نور مه از لابهلای شاخهٔ بید
به جویبار و چمنزار خالهای سفید
به سان قلب پر از یأس و نقطههای امید
خوش آنکه دور جوانی من شود تجدید
ز سی عقب بنهم پا به سال بیستمین
درون بیشه سیاه و سپید دشت و دمن
تمام خطهٔ تجریش سایه و روشن
ز سایه روشن عمرم رسید خاطر من
گذشتههای سپید و سیه ز سوز و مِحَن
که روزگار گهی تلخ بود و گه شیرین
به ابر پاره چو مه نور خویش افشاند
به سان پنبهٔ آتش گرفته میماند
ز من مپرس که کبکم خروس میخواند
چو من ز حُسن طبیعت که قدر میداند
مگر کسانِ چو من موشکاف و نازکبین
حباب سبز چه رنگ است شب ز نور چراغ؟
نموده است همان رنگ ماه منظر باغ
نشان آرزوی خویش، این دل پر داغ
ز لابهلای درختان، همی گرفت سراغ
کجاست آنکه بیاید مرا دهد تسکین
چو زین سیاحت من یک دو ساعتی بگذشت
ز دور دختر دهقانهای هویدا گشت
قدم به ناز (بکافوروش) زمین میهشت
نظرکنان همه سو، بیمناک بر در و دشت
چو فکر از همه مظنون مردمان ظنین
تنش نهفته به چادرنماز آبیگون
برون فتاده از آن پرده، چهرهٔ گلگون
در آن قیافه گهی شادمان و گه محزون
به صد دلیل به آثار عاشقی مشحون
ز سوز عشق نشانها در آن لب نمکین
به رسم پوشش دوشیزگان شمرانی
ز حیث جامه نه شهری بد و نه دهقانی
بر او تمام مزایای حُسن ارزانی
شبیهتر به فرشته است تا به انسانی
مُرَدَّدَم که بشر بود یا که حورالعین
چو روی سبزه لب جو نشست آهسته
بد او چو شاخ گلی روی سبزهها رسته
شد آن فرشته در آن سبزهزار گلدسته
گل ار چه بود، شد از سبزه نیز آرسته
هم او ز سبزه و هم سبزه یافت زو تزئین
فکنده زلف ز دو سوی بر جبین سفید
تلالوئی به عذارش ز ماهتاب پدید
به سان آینهای در مقابل خورشید
نه هیچ عضو مر او راست درخور تنقید
که هست درخور تمجید و قابل تحسین
نه هیچ وصف مر او را نه درخور تحسین
نگاه مردمک دیدهاش سوی بالاست
عیان از این حرکت، گو توجهش به خداست
و یا در این حرکت چیزی از خدا میخواست
گهی نظر کند از زیر چشم بر چپ و راست
چنانکه در اثر انتظار، منتظرین
سیاهیای به همین دم ز دور پیدا بود
رسید پیش، جوانی بلند بالا بود
ز آب و رنگ، همی بد نبود زیبا بود
ز حیث جامه هم، از مردمان حالا بود
کلاه ساده و شلوار و ژاکت و پوتین
(جوان:) سلام مریم مهپاره (مریم): کیست ای وایی!
(جوان): منم نترس عزیز، از چه وقت اینجایی؟
(مریم) تویی عزیز دلم، به چه دیر میآیی
سپس در آن شب مه، آن شب تماشایی!
شد آن جوان بر آن ماهپاره جایگزین
دگر بقیهٔ احوالپرسی و آداب
به ماچ و بوسه به جا آمد، اندر آن مهتاب
خوش آنکه بر رخ یارش نظر کند شاداب
لبش نجنبد و قلبش کند: سئوال و جواب
(عشقی) برای من به خدا، بارها شدست چنین
پس از سه چار دقیقه، ببرد دست آن مرد
دو شیشه سرخ، ز جیب بغل برون آورد
از آن دوای که، آن شب به دردشان میخورد
نخست جام به آن ماهرو تعارف کرد
(مریم): هزار مرتبه گفتم نمیخورم من ازین
(جوان) بخور که نیست به از این شراب اندر دهر
(مریم): برای من که نخوردم بتر بُوَد از زهر:
شراب خوب است اما برای مردم شهر:
که هست خوردن نان از تنور و آب از نهر:
نشاط و عشرت ما مردمان کوهنشین
(جوان) ولم بکن، کم از این حرفها بزن، ده بیا:
بخور عزیز دل من، (مریم): نمیخورم والله
(جوان): بخور ترا به خدا (مریم): نه نمیخورم به خدا
(جوان): بخور، بخور، ده بخور (مریم): ای ولم بکن آقا
خودت بنوش ازین تلخ بادهٔ ننگین
(جوان): بخور تَصَدُّقِ بادام چشمهات بخور:
فدای آن لبِ شیرینتر از نبات بخور:
ترا قسم به تمام مقدسات بخور:
ترا قسم به خداوند کائنات بخور:
(مریم): پی شراب، کم اسم خدا ببر بیدین!
(جوان): ترا قسم به دل عاشقان افسرده:
به غنچههای سحر ناشکفته پژمرده:
به مرگ عاشق ناکام نوجوان مرده:
بخور، بخور، ده بخور نیم جرعه، یک خورده
چو دید رام نگردد به حرف، ماهجبین
همی نمود پر از می پیاله را وان پس
همی نهاد به لبهاش، او همی زد پس
(عشقی) دل من از تو چه پنهان، نموده بود هوس
که کاش زین همه اصرار، قدر بال مگس
به من شدی که به زودی نمودمی تمکین
خلاصه کرد به اصرار، نرم یارو را
به زور روی، ز رو برد نازنینرو را
نمود با لب وی آشنای، دارو را
خوراند آخر کار، آن «نمیخورم گو» را
نه دو پیاله، نه سه، نه چهار، بل چندین
پس از سه چار دقیقه، ز روی شنگولی
شروع شد به سخنهای عشق معمولی
«تَصَدُّقَت بروم بَه، چقدر مقبولی:
تو از تمام دواهای حسن کبسولی:
قسم به عشق، تو شیرینتری ز ساخارین»
سخن گهی هم در ضمن شوخی و خنده
بُد از عروسی و عقد و نکاح زیبنده
شریک بودن در زندگی آینده
پس آن جوان پی تفریح، پنجه افکنده
گرفت در کف، از آن ماه گیسوی پرچین
کشیده نعره که امشب بهشت : «دربند» است
رسد به آرزویش، هر که آرزومند است
دو دست من به سر زلف یار پیوند است
بریز باده به حلقم که دست من بند است
به جای نُقل، بنه بر لبم لبِ شکرین
به روی دشت و دمن ماهتاب با مه جفت
«بیار باده که شکر خدای باید گفت»
ز بعد آن که مر، این نکتهٔ چو دُر را سُفت
ز بس که، جام به هم خورد، گوش من بشنفت
به نام شکر پیاپی، صدای جین جین جین
از آن به بعد بدیدم که هر دو خوابیدند
خدای شکر که آنها مرا نمیدیدند
به هم چون شهد و شکر آن دو یار چسبیدند
به روی سبزه، بسی روی هم بغلتیدند
دگر زیاده بر این را نمیکنم تبیین
به روی دشت و دمن ماهتاب تابیده
به هر کجا نگری نقره گرد پاشیده
به روی سبزه چمن، آن دو یار خوابیده
مرا ز دیدنشان، لذتیست در دیده
چه گویمت که طبیعت چگونه باشد حین؟
صدای قهقهه کبکی ز کوهسار آید
غریو ریختن آب، از آبشار آید
ز دور زمزمهٔ سوزناکِ تار آید
در این میانه صدایی از آن دو یار آید
ز فرط خوردن لبهای زیر بر زیرین
وزان ز جانب «توچال» بادی اندک سرد
که شاخههای درختان از آن به هم میخورد
همی گذشت چو از خوابگاه آن زن و مرد
برای شامهها، بوی عشق میآورد
هزار بار به از بوی سنبل و نسرین
در آن دقیقه که آنها جدا شدند از هم
به عضو پردگی و محرمانهٔ مریم
فتاد دیدهٔ پروین و ماه نامحرم
ستارهها همه دیدند آسمانها هم
که نیمی از تن مریم برون بد از پاچین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.