گنجور

 
میرزاده عشقی

امشب آماده یار و بزم و شرابست

گو که همین امشبم ز عمر حسابست

هر شبم از هجر، آب دیده روان بود

امشبم از شوق وصل، دیده پرآبست

لب به لب میگسارش نازده مستم

آنچه زیادست این میانه شرابست

نقش گل سرخ بر حباب چراغست

خوبی این منظر نکو ز دو بابست:

روی فروزان یار و گونه سرخش

حقه آن سرخ گل، به روی حبابست

عمر پر از یادگار جور به جور است

عشق فقط یادگار عهد شبابست

بیست و دو سالست، تند می روی ای عمر!

اندکی امشب تأمل این چه شتابست؟

روز خراب من، از خرابی بختم:

نیست: که از اصل، روزگار خرابست!