گنجور

 
عراقی

بود صاحبدلی به دانش و هوش

در نواحی فارس تره‌فروش

از قضای خدا و صنع اله

می‌گذشت او به راه خود ناگاه

پیش قصری رسید و در نگرید

صورت دختر اتابک دید

صورتی خوب دید و حیران شد

دل مجموع او پریشان شد

قرب سالی ز عشق می‌نالید

که رخ خوب دوست باز ندید

دایم از گریه دیده پرخون داشت

چشمها چشمه‌های جیحون داشت

بجز اوصاف او نخواند و نگفت

دایم از حسرتش نخورد و نخفت

با سگ کوی او همی گردید

سگ کویش بر آدمی بگزید

تا بدو خادمی پیام آورد

کین گذشت از حکایت آن کرد

سر خود گیر و گوش کن سخنی

چون تویی را کجا رسد چو منی؟

گر تو سودای عاشقی داری

شاید ار قصر شاه بگذاری

تو کجایی و ما کجا؟ هیهات!

در بیابان و آرزوی فرات؟

لیک اگر صادقی درین معنی

راه برگیر و بگذر از دعوی

به فلان کوه رو، مقامی ساز

کنج گیر و مگوی با کس راز

طاعت کردگار عادت کن

صانع خویش را عبادت کن

روزگاری بدین صفت می‌باش

خود شود طاعت نهانی فاش

در تو مردم ارادت افزایند

به تبرک به خدمتت آیند

هیچ چیزی ز کس قبول مکن

نیز با هیچ کس مگوی سخن

چون شوی در میان خلق علم

به اتابک رسد حدیث تو هم

چون اتابک تو را مرید شود

اندهت را فرح پدید شود

چون که عاشق پیام دوست شنید

امر او را به جان و دل بگزید

شد به کوهی که او اشارت کرد

چار دیوارکی عمارت کرد

وندر آنجا، چنان که دختر گفت

از عبادت نیارمید و نخفت

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]