گنجور

 
عراقی

بتم از غمزه و ابرو، همه تیر و کمان سازد

به غمزه خون دل ریزد به ابرو کار جان سازد

چو در دام سر زلفش همه عالم گرفتار است

چرا مژگان کند ناوک چرا ابرو کمان سازد؟

خرابی ها کند چشمش که نتوان کرد در عالم

چه شاید گفت با مستی که خود را ناتوان سازد؟

دل و جان همه عالم فدای لعل نوشینش

که چون جام طرب نوشد دو عالم جرعه‌دان سازد

غلام آن نگارینم که از رخ مجلس افروزد

لب او از شکر خنده شراب عاشقان سازد

بتی کز حسن در عالم نمی‌گنجد عجب دارم

که دایم در دل تنگم چگونه خان و مان سازد؟

عراقی، بگذر از غوغا، دلی فارغ به دست آور

که سیمرغ وصال او در آنجا آشیان سازد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

چو جان عاشقان آن ماه را سلطان و خان سازد

جهانی پیش او خود را غلام رایگان سازد

خرامان می رود آن شوخ و در وی عالمی حیران

بزرگ آن صانعی کز آب آن سرو روان سازد

بر ابرو خال دارد آن بت و جانم فدای او

[...]

صائب تبریزی

زخود هر کس که بیرون رفت کی با همرهان سازد؟

که مسکن نیست بوی پیرهن با کاروان سازد

ندارد پرده پوشی پای خواب آلود چون دامن

همان بهتر که تیر کج به آغوش کمان سازد

به نرمی خصم بد گوهر حصار عافیت گردد

[...]

واعظ قزوینی

نگه را، عکس رخسار تو، شاخ ارغوان سازد

شکست رنگ من، آیینه را برگ خزان سازد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه