گنجور

 
عراقی

باز دل از در تو دور افتاد

در کف صد بلا صبور افتاد

نیک نزدیک بود بر در تو

تا چه بد کرد کز تو دور افتاد

یا حسد برد دشمن بد دل

یا مرا دوستی غیور افتاد

ماتم خویشتن همی دارد

چون مصیبت زده، ز سور افتاد

چون ز خاک در تو سرمه نیافت

دیده‌ام بی‌ضیا و نور افتاد

جان که یک ذره انده تو بیافت

در طربخانهٔ سرور افتاد

از بهشت رخ تو بی‌خبر است

تن که در آرزوی حور افتاد

چون عراقی نیافت راه به تو

گمرهی گشت و در غرور افتاد

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
غزل شمارهٔ ۴۵ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم