گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عراقی

که برد از من بی‌دل بر جانان خبری؟

یا که آرد ز نسیم سر کویش اثری؟

جز صبا کیست کزین خسته برد پیغامی؟

جز نسیم از بر دلدار که آرد خبری؟

ای صبا، چند روزی گرد گلستان و چمن؟

چند آشفته کنی طرهٔ هر خوش پسری؟

ای صبا، صبح دمی بر سر کویش بگذر

تا معطر شود آفاق ز تو هر سحری

بوسه زن خاک کف پای حمیدالدین را

که چنو یار ندارم به جهان دگری

رو سحر خاک کف پای کریم‌الدین بوس

تا معطر شود آفاق ز تو هر سحری

آنکه چون من همه کس از دل و جان بندهٔ اوست

گرچه در خاطر او نیست کسی را خطری

خدمت بنده به وجهی که توانی برسان

که: بیا، کز غم هجرانت شدم دربدری

در غم هجر تو تنها نه منم، کز یاران

هر کسی راست به قدر خود ازین غم قدری

برسان خدمت و گو: ای رخت از جان خوشتر

چند نالد ز فراق رخ تو لابه‌گری؟

تو چه دانی که چها کرد فراقت با من؟

داند این آنکه ازین غم بود او را قدری

غم هجران تو، ای دوست، چنان کرد مرا

که ببینی نشناسی که منم یا دگری؟

به دو چشم تو، که چون چشم تو بیمار توام

چه شود گر بفرستی ز دو عالم شکری؟

دوستان منتظر مقدم میمون تواند

بیش ازین خود نشکیبند، بیا زودتری

گر عزیمت کنی ای دوست، به سوی ملتان

چه مبارک بود آن عزم و چه نیکو سفری؟

بر خیال تو شب و روز همی گریم زار

چه کنم؟ همرهم و می‌دهمش دردسری

تا نگویی که چرا رفت سراسیمهٔ ما

در نمانم ز جوابت، بشنو ماحضری

بر خود و دیدهٔ خود غیرتم آمد، رفتم

تا نبیند رخ زیبای تو هر مختصری

من که بر دیدهٔ خود رشک برم چون بینم؟

که ببیند رخ تو دیدهٔ کوته‌نظری؟

از برای دل من روی به هر کس منمای

کان رخ، انصاف، دریغ است به هر دیده‌وری

از درت خسته عراقی سبب غیرت رفت

ورنه بودی به سر راه تو هر بی‌بصری

 
 
 
فرخی سیستانی

دل من خواهی و اندوه دل من نبری

اینْت بی‌رحمی و بی‌مهری و بیدادگری

تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی

من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری

غم تو چند خورم و انده تو چند برم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
منوچهری

چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری

باز برگرد به بستان در چون کبک دری

تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری

که به چشم تو چنان آید، چون درنگری

مسعود سعد سلمان

آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد

زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری

تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری

زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری

می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک

[...]

امیر معزی

گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری

گشت تابنده ز دریای معانی گهری

سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک

ملک‌العرش عطا داد ملک را پسری

ملک باغ‌ است و در آن باغ‌ ملک سنجر هست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری

آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری

خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ

از در آنکه شب و روز درو در نگری

گرمی و تری در طبع هلاک شکرست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه