گنجور

 
امامی هروی

چیست آن پیکر نحیف و نزار

که دهد ملک را نظام و قرار

هم سحابیست آسمان تأثیر

هم شهابیست آفتاب آثار

می نهد بر خط نظام جهان

سر اندیشه کبار و صغار

بس که آورد شب بروز چو صبح

در سواد امور لیل و نهار

طره شب فکند بر رخ روز

روز روشن نمود در شب تار

گاه چون طوطئی که تازه شود

نسق دین و ملکش از منقار

گه فشاند ز مشک بر رخ سیم

آب حیوان بیمن حرجوار

معجز دست خواجه اش بمسیر

می کند سر بریده وحی گذار

روح گویا چو وصف خامه شنید

گفت کای نقد کون را معیار

کلک دستور باشد اینکه ز دست

عدل را بر در ستم مسمار

آنکه در بندگیش خامه چو دید

کاسمانها همی کنند اقرار

بست پیش انامل خلقش

پیکر او کمر دو پیکر وار

صاحب عادل، آفتاب صدور

جان دولت، جهان عز و فخار

موجب هفت از استدارت نه

غرض پنج از امتزاج چهار

تاج دین داوری که دورانراست

بر زمین کفایتش رخسار

آنکه در خلقتش خدای جهان

نظم دنیا و دین بکرد اظهار

خاکپای زمین حضرت اوست

فلک تند و عالم غدّار

ای قضا قدرت، قدر تقدیر

وی فلک همت ملک دیدار

فخر اولاد آدمی، بهنر

صدر ابناء عالمی، بتبار

تا زمان را زمان دولت توست

وقت انعام و موسم ادرار

کرم خلقت از جهان برداشت

رسم بیداد و عادت آزار

هیچکس را بقدر خوار نکرد

دمبدم داد عیش داد بکار

دین پناها چو لطف طبع تر است

کرمت در دیار و دین دیار

هم در اثنای مدح تو غزلی

خواستم تا ادا کنم خوش و خوار

 
sunny dark_mode