گنجور

 
امامی هروی

سحرگه در جهان جان بعون مبدع اشیا

مسافت قطع می کردم زلا تا حضرت الا

موالید و طبایع را چنان از هم جد کردم

که بر سطحی مربع شد ز یک نقطه سه خط پیدا

جهانرا مرکزی دیدم محیطش دور پرگاری

که کردی آخر هر دور، در، دوری دگر مبدا

فلک را در اثر هر یک مؤثر دیگری دیدم

بنسبت هر یکی والی بگوهر، هر یکی والا

کواکب را چنان دیدم دوان بر صفحه گردون

که از سیماب گوئی چیده دری از در مینا

یکی چون کاسه سیمین، میان نیلگون وادی

یکی چون زورقی زرین درون نیلگون دریا

یکی چون لعل فام آتش ولی در آبگون مجمر

یکی چون زمردین، ساغر ولی پر آتشین صهبا

یکی چون جوهر سیماب در زرنیخ گون پیکان

یکی چون لاله نعمان یکی چون لؤلؤ لالا

مسیر هر یکی یکسان ولی در سیر هر یکرا

تفاوتها ازین گیرد جهان گرد روان پیما

وز ایشان چون گذر کردم بمعنی عالمی دیدم

که اجرام سماوی را مدبر بود ز استیلا

بساطش چون زمین خرم، فضایش چون هوا دلکش

ازو هم بی خبر واقف ازو هم بی صور زیبا

بسوی آن جهان بودی تحرک نفس جزوی را

که سوی کل خود باشد همیشه جنبش اجزا

ورای این جهان دیگر سپهری نامور دیدم

که بودی آفرینش را فرود قدر او مأوا

به قوت اخرین جوهر به جوهر اولین قوت

به برهان علت معنی، به معنی حکمت اسما

مربی نفس کلی را روان از فیض او کامل

مقوی عقل جزویرا، روان از نور او بینا

بدو قائم همه اعراض، او در معرض عرفان

همه محتاج عون او واو، در عین استغنا

در آن حضرت چو قصد سیر کردم یافتم خود را

چو دیگر سالکان اندر طواف کعبه علیا

حقایق باز می جستم ز قرب علت اول

دقایق نقد می کردم ز عقد گوهر گویا

وز آنجا چون نظر کردم ز حیرت وادائی دیدم

زوال عقل را مولد، کمال عشق را منشا

نه عقل از کنه او واقف؛ نه علم از قعر او آگه

نه کیفیت در آن وادی، نه ماهیت در آن اقصا

وز آنجایی امامی، فرد روی اندر ره وحدت

نهادم وحده گویان تبارک ربنا الاعلی

 
 
 
فرخی سیستانی

بر آمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا

چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا

چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده

چو گردان گردباد تندگردی تیره اندروا

ببارید و ز هم بگسست و گردان گشت بر گردون

[...]

ناصرخسرو

خداوندی که در وحدت قدیم است از همه اشیا

نه اندر وحدتش کثرت، نه مُحدَث زین همه تنها

چه گوئی از چه او عالم پدید آورد از لولو

که نه مادت بد و صورت، نه بالا بود و نه پهنا

همی گوئی که بر معلول خود علت بود سابق

[...]

ازرقی هروی

چه جرمست اینکه هر ساعت ز روی نیلگون دریا

زمین را سایبان بندد بپیش گنبد خضرا ؟

چو در بالا بود باشد بچشمش آب در پستی

چو در پستی بود باشد بکامش دود بر بالا

گهی از دامن دریا شود بر گوشۀ گردون

[...]

قطران تبریزی

بهر چیزی بود خرسند هرکش قدر بی بالا

بهفت اقلیم نپسندد کسی کش همتی والا

ز خاک و باد و آب آتش شرف دارد فزون زیرا

که چون باشد سوی پستی بود میلش سوی بالا

ندارد هیچ مخلوقی بعالم قدرت خالق

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۶ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

سپاه ابر نیسانی ز دریا رفت بر صحرا

نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد از دریا

چون گردی کش برانگیزد سم شبدیز شاهنشه

ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا

گهی ماننده دودی مسطح بر هوا شکلش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه