گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

ره آتش تیز بگرفت پیش

سزا دید از زشت کردار خویش

بدید ازخدا کیفر کار زشت

به داس عقوبت درود آنچه کشت

از این مژده مختار شد شادمان

زبطحا سوی کوفه آمد دمان

به دست اندرش، حکم دارای دین

پناه جهان سیدالساجدین (ع)

که عمش به فرمان آن شهریار

به نامه درون کرده بود آن نگار

درآن خط به مختار اذن خروج

بداده که برگاه بنما عروج

به خون در نشان، دشمن شاه را

زتن، سر برانداز، بدخواه را

درآندم که مختار فرخ تبار

زبطحا سوی کوفه شد رهسپار

به شام اندرون، بود مروان امیر

به بطحا زبیری نژاد شریر

بدی والی از سوی پور زبیر

به کوفه یکی مرد، خالی زخیر

به شهر اندر آمد چو مختار باز

به فرمانده از وی بگفتند راز

که پیوسته پیمان ز مردان کار

بگیر از پی کوشش وکارزار

به آن گشت درکوفه فرمانروای

کشد سخت کیفر زما و شما

فلک باز بد خواه مختار شد

به زندان والی گرفتار شد

یکی نامه بنوشت آن پاک کیش

دگر باره از بهر داماد خویش

که من ای تو در هر غمی یاورم

به زندان کوفه به بند – اندرم

بپیچیده بر گردنم اژدهای

مرا از دم اژدها کن رهای

هیون برد آن نامه را همچو باد

به یثرب به فرزند فاروق، داد

چو پور عمر خواند آن نامه را

بدانست آن سخت هنگامه را

به فرمانده ی کوفه پیغام داد

که از من درود فزون بر تو باد

شنید ستم از کینه مختار را

همان نیک مرد بی آزار را

گرفتار بند گران کرده ای

بسی بی گناهش بیازرده ای

به پیوند من، این ستم ها چرا؟

بیندیش لختی از این ماجرا

سبکسر مباش و ز بند گران

رها ساز زودش، و گرنه بدان

زیثرب سپاهی فراهم کنم

تو را خانه ی سور، ماتم کنم

فرستاده آن نامه را همچو باد

بیاورد و با والی کوفه داد

بترسید و بگشود اندر زمان

زبند گران، یال پیل دمان

ز زندان به کاشانه آمد چو مرد

بیفتاد در فکر ساز نبرد