گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

هماورد جست از سپاه عراق

که نفرین ز یزدان بدان پر نفاق

یکی تغلبی مرد، کش نام نیک

به خردی زمام و پدر شد شریک

هیون تاخت بهر نبرد حصین

برآویخت با دشمن شاه دین

بزد نیزه بر گردگاه پلید

کش از پشت نوک سنان شد پدید

جهان شد بدان نیزه ی آخته

از آن بدگهر مرد پرداخته

پذیره شدش دوزخی اهرمن

بخواندش به مهمانی خویشتن

به آتش زآب سنان جست راه

چنین دید کیفر بداندیش شاه

به دوزخ چو شد ریمن تیره رای

براهیم را دل برآمد ز جای

برون موی تن شد زپیراهنش

نه از پیرهن بلکه از جوشنش

بغرید بر لشگر نامدار

که این خوار پیکار ناید به کار