گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

بیامد به بالین پور جوان

بیفتاد بر خاک زار و نوان

هم آغوش شد سرو آزاد را

به زاری برافراخت فریاد را

بزد بوسه بر پا و دست و سرش

بدان هر دو گلبرگ از خون ترش

ببوسید لعل شکر پاسخش

ببویید آن سنبل فرخش

بمالید چون غاره خونش به روی

سپس روی بنهاده بر روی اوی

بگفتا: جوانا، سرا، سرورا

به دیدار و گفتار پیغمبرا

ز رویم چرا دیده بر بسته ای

همانا ز بس تاختن خسته ای

تن افکار گردیدی از ترکتاز

که اینگونه بر خوابت آمد نیاز

یکی سر بر آر گزین رود من

از این خواب خوش، بهر بدرود من

چه سان می سپارم من این راه چون؟

دلم پیش تو، تن به پشت هیون

خدا راجوان رحمی آخر به پیر

دراین روز تنگم تو شو دستگیر

الا ای بهار خزان دیده ام

شکیب دلم، بینش دیده ام

مرا کاش می گشت بیننده، کور

و یا خوابگاهم شدی خاک گور

نمی دیدمت خفته در خون و خاک

سرت برنی و پیکرت چاک چاک

که افکندت از اسب ای شهسوار

که مادر زمرگش شود سوگوار

که طاووس باغ مرا پر شکست؟

که بر من در شادکامی ببست

گل فاطمه را که پژمرده کرد؟

نبی را ز داغش که افسرده کرد؟

ایا یوسف من تو را گاه سور

به کابین در آمد زلیخای گور

تو را رخت دامادی آمد کفن

دریغا که آن هم نداری به تن

من از خاک خوشنودم ای کامیاب

که پوشیده دارد تنت ز آفتاب

نهاده زمین مادرانه سرت

به سینه که بر سر نبد مادرت

ز سویی نشستند با صد فسوس

به بالین داماد، مام و عروس