گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

خروشید برداور راستین

برون جست دست خدا زآستین

گرفتش گریبان رومی زره

به ابروی مردانه بر زد گره

ربودش چو یک پر کاه از سمند

بینداخت سوی سپهر بلند

چو آمد فرود آن خداوند دین

گرفت و زدش آنچنان بر زمین

که شد نرم چون سرمه ستخوان او

بردیو نر دور شد جان او

پس از او ددی از نژاد حرام

امیه ورا باب و صالح به نام

پی رزم شاهنشه کربلا

بیفکند توسن چو ابر بلا

چو آمد به نزدیک شاه آن سوار

به کف برنکرده سنان استوار

سر پر غرورش ز تیغ امام

بپرید از تن دو پنجاه گام

روانش چو از کالبد گشت دور

به سوگش عزازیل بگرفت سور

چو شد اختر بخت صالح سیاه

ز شمشیر آن داور مهر وماه

بیامد یکی مرد عکاشه نام

به میدان فرزند خیرالانام

یکی اژدهافش ز دوده سنان

بزد بر میانش شه دین چنان

که از پشت اهریمن حیله باز

برون جست نوک سنان چار باز

ز زین برگرفت و زدش بر زمین

بدو آفرین خواند روح الامین

چو از تیغ شه آن یلان گزین

بدانسان فتادند از پشت زین

به یکباره گی پشت لشگر شکست

در جنگ بر روی ایشان ببست