گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

نبخشید دستورشان شاه دین

هم آنان برفتند از آن سرزمین

از آن پس فرود آمدند از فلک

سپاهی بدان سرزمین از ملک

بدند آن سپه چار و بیور هزار

ابر ناقه های بهشتی سوار

پی یاری آن خداوند فرد

بر آراسته تن به رخت نبرد

علم هایشان جمله از نور بود

برایشان سپهدار منصور بود

کشیدند قدسی سپه هر طرف

رده در رده پره در پره صف

سپهدار منصور از آن سپاه

سوی مرکز شاه پیمود راه

به پوزش ز پشت بهشتی سمند

فرود آمد آن قدسی ارجمند

بزد بوسه بر سم یکران شاه

بگفت: ای شه آفرینش پناه

من و این سپه ز آسمان آمدیم

به خدمت گزاری چمان آمدیم

رسانیده جان آفرینت سلام

تو را داده زان پس بدینسان پیام

که من از تو خوشنودم وشادمان

فرستاد اینک سپه ز آسمان

که یار تو باشند در این نبرد

بر آرند از دشمنان تو گرد

نسازم هم از پایگاه تو کم

سر مویی ای پادشاه امم

من اینک میان بسته ام استوار

که در این نبردت شوم دستیار

بدو گفت فرمانده ی آب و خاک

که ای پیک یکتا خداوند پاک

مگر خفته ای؟ هان! توبیدار شو

برو عاجزان را مدد کار شو

بر آنی کسی را کنی یاوری

که از بنده گی یافته داوری

سپهر و زمین زیر فرمان اوست

جهان بسته ی بند پیمان اوست

تو از امر من بآسمان زیستی

اگر من نباشم تو خود کیستی؟

منت بر گشودم به پرواز پر

منت تاج نصرت نهادم به سر

زامر جهاندار یزدان من

روان ها بود زیر فرمان من

اگر یک اشارت کنم در زمان

برآید ازین کالبدها روان

نه بیچاره از کثرت دشمنم

که از دوست عهدی است برگردنم

منم کشته ی عشق جانان خویش

نپیچم سر از عهد و پیمان خویش

تو یاری به عشق ابد چون کنی؟

خداوند خود را مدد چون کنی؟

برو من نخواهم بجز دوست یار

مرا بس بود یار من دستیار

دراین دشت باید که من سردهم

چو بی سر شدم بر سر افسر نهم

جهانی که خود در پناه من است

کجا در خور دستگاه من است؟

بباید کشم رخت از این جهان

زنم خرگه خویش در لامکان

چو منصور از شاه رخصت نیافت

ابا لشکرش سوی بالا شتافت

به درگاه یزدان بگفت آفرین

بگفت آنچه بشنید از شاه دین

خطاب آمد او را ز عرش برین

که بار دگر تاز سوی زمین

درآنجا که او را بود جایگاه

پرستنده اش باش با این سپاه

به زوار قبرش پرستار باش

برایشان همی نور رحمت بپاش

به فرمان دادار با آن سپاه

دگر باره منصور با اشک وآه

ز گردنده گردان فرود آمدند

در آن سرزمین با درود آمدند

هم اکنون به گرد حریم حسین (ع)

شب و روز گردند با شور و شین

همی نور از قبه ی شهریار

نشانند بر عرش پروردگار

چو رفتند آنان شه داد راست

از آن کشن لشکر هماورد خواست