گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

یکی روز پیغمبر سرفراز

به مسجد درون بود بهر نماز

بیامد یکی مرد نخجیر گیر

بیاورد از بهر آن بی نظیر

یکی بره آهوی خوش خط و خال

به فرخ حسن (ع) دادش آن بی همال

مرا دل زانده در آمد به جوش

همی خواستم تابر آرم خروش

دل پاک فرمانگذار حرم

نتابید تا من بمانم دژم

بنالید بر درگه بی نیاز

که یارب حسین (ع) مرا شاد ساز

چو یک لخت بگذشت ناگه زدشت

یکی ماده آهو پدیدار گشت

به پیش اندرش بچه ی او دمان

بیامد بر پادشاه زمان

به فرمان یزدان زبان برگشاد

بگفتا: که ای شاه روشن نهاد

دو کودک مرا بود نوشنده شیر

یکی را زمن برد نخجیر گیر

بیاورد شه را ره آورد داد

دل من بداد دیگری بود شاد

که ناگه رسیدم زگردون به گوش

زفرخ سروشان چرخ این خروش

که ای ماده آهوی رعنا خرام

برو تا به درگاه خیرالانام

ببر بچه ی خویش را با شتاب

پی هدیه ی آن شه کامیاب

که او نیز بخشد به پورش حسین (ع)

از آن پیش کاید سرشکش زعین

که گرد ریزد از دیده یک قطره آب

دل قدسیان گردد از غم کباب

از آن بانگ با بچه ام بی هراس

دوان آمدم دارم از حق سپاس

که اینجا رسیدم از آن پیشتر

که چشم حسین (ع) آید از اشک تو

پیمبر (ص) از آن حال گردید شاد

مر آن اهوک را به من باز داد