بخش ۳۲ - کشتن پسر جناب حبیب ابن مظاهر حامل سر پدر را در دروازه ی مکه
شنیدم یکی پور بودش حبیب
که درکودکمی بدسعادت نصیب
به بطحا زمین اندرون جای داشت
قدم روزی از شهر بیرون گذاشت
براو بر به ناگه سواری گذشت
که تازان همی آمد از پهندشت
سری بربه فتراکش آویخته
به خونش بر باره آمیخته
چو لختی بدان پاک سر بنگریست
سرباب خود را بدید و گریست
یکی سنگ سخت اززمین برگرفت
عنان سمند ستمگر گرفت
بدان سنگ بشکافت مغز سوار
بیفکندش از باره ی راهوار
بیاورد از آن پس سرباب پیر
بشستش به مشک و گلاب وعبیر
به خاکش نهان کرد و شد مویه گر
همی تا که بد زنده بهر پدر
به فرخ حبیب از جهان آفرین
زاندازه بیرون رساد آفرین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.