گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

زهیرابن قین آن سوار نبرد

بیامد برشاه رخ پر زگرد

رکاب سمندش ببوسید و گفت

که ای آشکارا بتو هر نهفت

چه باشیم و چندان درنگ آوریم

همان به که کوشیم و جنگ آوریم

دمی با سپه ترکتازی کنیم

سپس جاودان سرفرازی کنیم

بده رخصتم تا دراین دشت جنگ

کنم چهر ه از خون خود لاله رنگ

شهنشاه پوزش ازآن مرد راد

پذیرفت و دستوری جنگ داد

به میدان درآمد زهیر دلیر

خروشید برآن سپه همچو شیر

که ای قوم آهن دل نابکار

به کین با خدا و خداوندگار

منم چاکری زآستان حسین (ع)

مرانام فرخ – زهیر ابن قین

مرا گر بر آیم به یکران عزم

چو ایوان بزم است میدان رزم

خوش آندم که در پهنه ی کارزار

کنم جان نثار ره شهریار

ایا نابکاران دور از حیا

حسین(ع) است سبط شه انبیا(ص)

شما از چه رو آب شیرین گوار

ببستید بر روی آن شهریار

بگفت این و مانند شیر ژیان

برآهیخت شمشیر گیتی ستان

تو گفتی که شمشیر او اژدهاست

دمش همچو بارنده ابر بلاست

به یکدم صد و بیست مرد وسوار

بیافکند ز آن لشکر نابکار

پس از زرمگه شد وبه نزدیک شاه

بدوآفرین خواند گیتی پناه