گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

بفرمود زان پس به آل عقیل (ع)

که ای نو نهالان باغ خلیل

شما را همین قتل مسلم بس است

که تا حشر گریان بود هرکس است

ازیدر سپارید راه وطن

بمانید در خانه ی خویشتن

نخواهم که با من سوی کربلا

بیایید و بینید رنج و بلا

شنیدند ازشاه چون این سخن

عقیلی نژادان شمشیر زن

زده دست یکسر به دامان او

به زاری نهادند برخاک رو

بگفتند کای یادگار رسول

روان علی جسم و جان بتول

پس از مرگ مسلم ببراد –مهر

زیکسر عقلیی نژادان سپهر

بر جنگجوی سپهبد به خون

پس از وی بگو چون بمانیم چون؟

سراو بریده تن ما درست

به دنیا چنین زنده گی کس بجست

جهان را هنوز از غبار سپاه

نپیچیده بر تن لباس سیاه

ننالیده نای و نغزیده کوس

نخورده اجل برسواران فسوس

درخشیدن تیغ گیتی فروز

نکرده به چشم یلان تیره روز

کمان ها نباریده باران تیر

نگشته زخون پهنه چون آبگیر

برابر نگشته سپاه ازدو سوی

به میدان نگشته یلی رزمجوی

نه رفته سری برفراز سنان

نه بگسسته از دست مردی عنان

نه پیموده سم ستوری زمین

نه گشته نگون جنگجویی ز زین

نزیبد زما روی برگاشتن

شه خویش را خوار بگذاشتن

تودانی که هریک چو اسب افکنیم

جهانی سپه را زجا بر کنیم

چو ساز نبرد دلیران کنیم

همه جامه از چرم شیران کنیم

نه بوطالب راد ما را نیاست؟

که پشت و پناه شه انبیاست

نه ما را برادر پدر شیر حق

که بازوی دین بود و شمشیر حق؟

نه ما راست فرخنده شاهی چو تو

که گیتی ندیده پناهی چو تو؟

سرافراز مسلم بد از ما تنی

کند کم چو یک خوشه خرمنی

همان دست و بازو همان تیغ و چنگ

که او داشت ماراست درروز جنگ

مبین خوار بردوده ی خویشتن

که بدخواه سوزند و لشگر شکن

همه یاور و دستیار توایم

به دشت بلا جان نثار توایم

پی رزم بد خواه آماده ایم

روان و تن و سر تو را داده ایم

تو خود گو چرا مردی اندوختیم؟

سواری برای چه آموختیم؟

برای نبرد ار نبود اوستاد

چرا تیغ راندن به ما یاد داد؟

زنان را پس پرده بودن نکوست

همه مرد را جوش و جنگ آرزوست

ز عمزاده گان شاه چون این شنید

وز ایشان چنان عزم مردانه دید

بسی آفرین ها به هریک بخواند

وزان پس سپه را از آنجا براند

چو اندر ذباله شهنشه رسید

زکوفه یکی مرد از ره رسید