گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

یکی نامه بنوشت بس دلپذیر

برشه به مشک و گلاب و عبیر

بدان نامه بر لابه بسیارکرد

کزین ره که رفتی شها بازگرد

دو فرزند بودش چو ماه تمام

یکی را محمد یکی عون –نام

مرآن نامه را با دو پور جوان

سوی شاه دین کرد زان پس روان

برفتند ازنزد آن راد پیر

دو پور جوانش چو از شست تیر

خود آمد برعمرو پور سعید

که بد میر یثرب به حکم یزید

به لابه بدوگفت: آن نامدار

که هان ای نگهبان یثرب دیار

یکی نامه بنگار زی شاه دین

که بازآید او سوی یثرب زمین

چو آید دگر باره دراین دیار

یکی در پناه خود او رابدار

مرا او را ببخش از بدی ها امان

که بیدار جان مانی و شادمان

ازو عمرو زاینسان سخن چون شنید

یکی ژرف در گفت او بنگرید

پسندید و فرمود فرخ دبیر

یکی نامه بنگاشت بررای پیر

بدو داد و بسیار او را ستود

برادرش را نیز همره نمود

برادرش را نام یحیی بدی

که نیکوترین زاهل دنیا بدی

فرستاد آن هر دو رانزد شاه

که شاید بدارند شه را ز راه