گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

بیامد یکی کاروان گشن

درآن سرزمین از دیار یمن

یکی کاروان بود آراسته

همه بارشان هدیه و خواسته

فرستاده بد هدیه هارا تمام

امیر یمن بهر دارای شام

یکی آمد و نزد دارای راز

همه راز آن کاروان گفت باز

بفرمود فرزند خیر الانام

که من در دو گیتی کنونم امام

مرا می رسد اینهمه خواسته

که یزدانش ازبهر من خواسته

به فرمان فرمانگذار جهان

گرفتند آن جمله از کاروان

شهنشه سر کاروان را بخواند

پس آنگه بدو اینچنین راز راند

که باشد مراساز و برگ سفر

شما را هیونان بود باربر

بیاور ز آلات من باربند

دژم دل مگردان و خاطر نژند

همی هر چه خود خواهی ازآن فزون

زمن باز بستان کرایه ی هیون

سرآهنگ نیز آنچه ازشه شنفت

برکاروان آمد و باز گفت

گروهی بماندند نزد امام

گروهی سپردند ره سوی شام

چو عبدالله جعفر نامور

شد آگه که شد بسته بارسفر