گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

تو کز کشور جسم درنگذری

از آن عالم جان کجا پی بری

دلا چند مانی درین دامگاه

چه خواهی ازین فانی آرامگاه

چرا رخت ازین کشور آب و گل

نبندی سوی عالم جان و دل

به خیره تو را چندباشد شتاب

به آبادی خاکدان خراب

امید از سرایی چنین پر فریب

چه داری کز آن برتو آید نصیب

چه جویی ازآن جانگزا شارسان

که هر گلشن او بود خارسان

چه خواهی ازین بنگه رنج بهر

که داروش درد است و تریاق زهر

چه دیدی نکویی ز دنیای دون

که نگذاری از دام او پا برون

تو ای مرغ قدسی پری باز کن

سوی مسکن خویش پرواز کن

قفس کالبد وین جهان دام توست

درین هر دو کی جای آرام توست؟

چو انبار مرغان لا هوتئی؟

چرا بسته در دام ناسوتئی؟

بپر لختی از آشیان تنا

بجو اندر آن گلستان مسکنا

زملک بدن سوی اقلیم جان

بپر تا ببینی دگرگون جهان

جهانی در آن باد رحمت وزان

بری نوبهارش ز رنج خزان

جهانی درآن نور حق جلوه ساز

نظرها همه سوی آن جلوه باز

جهانی بقایش مصون ازفنا

همه محنتش عیش و فقرش غنا

جهانی در آن روح رقصان شده

بری هر کمالش زنقصان شده

جهانی که میخانه ی وحدت است

نه اقلیم آلایش وکثرت است

درآن شاه لب تشنگان می فروش

شهیدان خونین کفن باده نوش

بسی ساقیان اندر آن سیم ساق

معنبر کلاله مرصع نطاق

همه ساتکین ها به کف پر شراب

به گوهربر آموده یاقوت ناب

شهیدان درآن بزم بنشسته مست

به حق ازپس نیستی گشته هست

به ویژه گزین مسلم نامدار

ودیگر دو فرزند نیکو تبار

که نامی بدند آن دوفرخ سلیل

زهمنامی مصطفی و خلیل

کنون ازمن این داستان گوش دار

که آن هردو را چون شد انجام کار؟