گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

چو آمد به بدخواه این آگهی

چنان شد کش آید تن از جان تهی

سپاهی فرستاد بیش از نخست

مگر کار بشکسته گردد درست

زهر سو رسید آن سپه خیل خیل

چنان کز بر کوه سر تند سیل

چو اندر رسیدند تیغ آختند

به سوی سپهدار دین تاختند

بدیشان یکی نعره زد نامدار

چو غرنده رعد ازبر کوهسار

بیفراشت با تیغ دست یلی

ازو شد عیان دست و تیغ علی

ز شمشیر آن شهسوار گوان

زهر سوی جویی زخون شد روان

به تیغ سرانداز و زخم درشت

از آن لشگرگشن یک نیمه کشت

هزیمت گرفتند ازو کوفیان

چنو روبهان از هژبر ژیان

چو پور زیاد آگه ازکار شد

دلش پر زاندوه تیمار شد

پی یاری پور اشعث دمان

سپاهی نو آراست آن بد گمان