گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

زن هانی اندر پس درشنید

مراین راز و رنگ ازرخ او پرید

نهانی زهانی به مسلم بگفت

همه گفت خود کرد بالا به جفت

که در خانه ی ما ز ابن زیاد

مکش کینه بر پا مفرما فساد

چو درخانه ی ما تو خون پلید

بریزی یکی فتنه گردد پدید

کز او تخم کینه بروید همی

پر آشوب گردد ازآن عالمی

یزید آورد برسر ما شتاب

کند خاندان کهن مان خراب

بدان زن چنین گفت فرزانه مرد

که هرگز نخواهم چنین کارکرد

چو من میهمانم به خان شما

نخواهم بد آید به جان شما

توای میزبان خاطر آسوده مان

که آشوب ناید زمن میهمان

ازآن خاندانم که در را هشان

نخواهند بر یاری آید زیان

وزین سو به نزدیک ابن زیاد

فرستاد آن شد پیر پاک اعتقاد

ز رنجوری خویش دادش خبر

چو آگه شد آن گمره بد گهر

فرستاد پاسخ به مرد کهن

که آگه نبودم زرنج تو من

وگرنه به دیدارت ای نامدار

شتابیدمی تاکنون چند بار

هم امروز بعد ازنماز پسین

به نزد تو آیم من ای پاک دین

ستمگر چو پیشین دم آمد فراز

به مسجد روان گشت بهر نماز

وزآنجا به مشکوی هانی شتافت

تن پاکش از درد رنجور یافت

زرنج تن او پژوهش گرفت

ورا پیر دانا نکوهش گرفت

که دنیا چنان هوشت ازسر ببرد

که ازخاطرت یاد یاران سترد

چون لختی سخن با وی اندر گرفت

زسر پیر دستار خود برگرفت

به پیش اندر افکند و بازش گشاد

دگر باره پیچید و بر سرنهاد

ز سوز تب آورد آوا بلند

به تازی زبان خواند اشعار چند

که تا چند سلمی برون نایدا

مگر بندم ازپای بگشایدا

همی کرد زینگونه تا چند بار

نیامد برون مسلم نامدار

چو پور زیاد از وی آن کار دید

برآشفت و چون وحشی از وی رمید

به خود گفت هانی چه جوید همی

کزین گونه بیهوده گوید همی

همانا زتن برده رنجش توان

که یاوه سراید همی هر زمان

زجا جست و شد سوی ایوان خویش

زرفتنش شد پیر خاطر پریش

چو بیدادگر رفت آن نیکنام

برون شد به کردار شیر از کنام

بدو گفت هانی که ای نامور

چرا نامدی ازکمینگه به در

نیفکندی ازپا بداندیش را

پلید سیه کار بد کیش را

چه خوش گفت دانا بینی چو مار

بکش پیش ازآن کت برآرد دمار

بدو پاسخ آورد پور عقیل

که بشنیدم ازساقی سلسبیل

که هر کس کشد مسلمی بی گناه

بوددین اوسست و ایمان تباه

بدوگفت هانی که ای نامور

به یکتا خداوند پیروزگر

نمی کردی ازکشتنش گر دریغ

یکی کافر افکنده بودی به تیغ

ولیکن ز تقدیر پرودگار

نیاید به تدبیر کس زینهار