گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

بدش یادگار آن خداوند دین

یکی باره ازسید المرسلین

جهان تنگ درپیش یک گام او

براق شهادت زحق نام او

یکی گوی زر قرص خور در دمش

یکی نعل سیمین هلال ازسمش

فتاده زیک سم آن تیز تک

مه نو گه دو به بام فلک

شدی آن همایون تک رهنمون

به یک جنبش ازهر دوگیتی برون

نمودی سوار ار برای شنا

رکاب ار به پهلوی او آشنا

به کیهان ندیدیش بی شک و ریب

مگر دربیابان و میدان غیب

همین بس که آن باره ی سرفراز

بدی اسب پیغمبر بی نیاز

ندیده گه تک ستاره خوی اش

ندیده است چشمی غبار پی اش

برآمد شهنشاه گردون براق

بدان باره چون مصطفی بربراق

نه شه گر عنانش نگه داشتی

قدم زانسوی چرخ بگذاشتی

زشوق سواری چنان ذوالجناح

برون آمدش ازجوارح جناح

چو بنشست بر پشت آن شاه دین

رسید این ندا زآسمان بر زمین

که زین تو ای باره عرش خدای

بود راکبت ایزد رهنمای

سمندی چنان را سواری چنین

سزا باشد اربر نشیند به زین

ازین به نیامد به کیهان سوار

مگر احمد و صاحب ذوالفقار

توگفتی چو آن شه به زین برنشست

که یزدان به عرش برین برنشست

سرودشان دویدندش ازچپ و راست

زنه پرده ی چرخ فریاد خاست

روان آن شهنشاه را بنده وار

قضا و قدر از یمین و یسار

نشستند زان پس یلان دلیر

براسبان آهو تک خود چو شیر

یکی کاروان شد ز یثرب روان

خداوند دین میر آن کاروان

همه دشت بانگ روارو گرفت

زماه علم چرخ پرتو گرفت

بهین معنی صورت کاف و نون

چو جان ازتن یثرب آمد برون

چه جانی که جز پاک ذات خدای

فدایش همه اهل هردوسرای

همه نوریان پیکری تابناک

درآن پیکر آن پاک تن جان پاک

چنین جان زپیکر چو بیرون شود

همه آفرینش دگرگون شود

چه آید ازآن تن که جانیش نیست

تو بیجان تنی هیچ دیدی که زیست؟