گنجور

 
الهامی کرمانشاهی

چو این گفت یاران زجا خاستند

سراسر بدو پوزش آراستند

که ما بنده گانیم و فرمان توراست

دل جمله دربند پیمان تو راست

شه ما پس از تو گزین پور تست

که دارنده ی رسم و دستورتست

تو آسوده جان باش و آزاد دل

که گردی زکردار ما شاد دل

چو این گفته شد پورهند از سریر

به بر خواند زان انجمن یک دبیر

یکی نامه بنگاشت اندر حضور

سراسر به بدرود و اندرز پور

که بعد از من ای راد فرزند من

خرد پیشه پور هنرمند من

زتو سرکشی کس ندارد هوس

درین پادشاهی مگر چار کس

یکی پور فاروق عبداللها

دگر پور صدیق کارآگها

یکی نیز عبدالله ابن زبیر

که گوید منم قدوه ی اهل خیر

به ویژه حسین (ع) علی کش نیا

بود مهتر و بهتر انبیا

ازین چار بیعت به شاهی ستان

که در ملک باشندت از دوستان

مدارا به پور عمر پیشه ساز

به نیرو مکن سوی او ترکتاز

مر آن مرد دین را به خود واگذار

که جز پارسایی ورا نیست کار

به پور ابوبکر خصمی مکن

نگهدار اندرز و بشنو سخن

که دیناری جوی است و دنیا پرست

به زر باید آوردنش دل به دست

هر آن چیز کز شهوتش آرزوست

ببخشا بدو تا شود با تو دوست

زبیری نژاد است مردی دلیر

به حیله چو روبه به حمله چو شیر

مکن کینه ی خود بدو هیچ فاش

اگردوست باشد تو را دوست باش

اگر دشمنی با تو آغاز کرد

ز فرمانبری سرکشی سازکرد

به دست آر او را به دستان و بند

زهم بگسلان پیکرش بند بند

چو زین هر سه ایمن شدی هوشدار

زمانی به گفت پدر گوشدار

پس از من چنین دانم ای نامجوی

که اهل عراق از تو تابند روی

به فرخنده پور نبی (ص) بگروند

همه خواستارش به شاهی شوند

اگر زانکه اورا به دست آوری

مبادا که در وی شکست آوری

از آنرو که فرزند پیغمبر است

نکو یادگاری از آن سرور است

مکش تیغ بر روی او زینهار

به اکرام پیغمبرش پا سدار

مشوران به خویش اهل اسلام را

میاور به زشتی نکونام را

مشو با حسین(ع) علی (ع) بدسگال

که ترسم به ملک تو آید زوال

چو پرداخت آن نامه مهرش نهاد

به اسپهبد خویش ضحاک داد

که این نامه ی من به پورم رسان

که در بیت مقدس بود حکمران

بگفت این و از تنش مرغ روان

به دیگر جهان گشت دردم روان

دمشقی سران جمله درسوک اوی

سیه پوش کردند بازار وکوی

چو بگذشت از سوگواری سه روز

به چارم چو شد مهر گیتی فروز

یکی پیک زی بیت مقدس بتاخت

شه شامیان را خبردار ساخت