گنجور

 
ابن یمین

فرزند هنرمند من ای نور دو چشمم

حقا که مرا بیتو ز جان هست ملالی

در هجر تو خون شد دل از اندیشه آنم

کایا بودم با تو دگر باره وصالی

روزیکه بصد حسرت و محنت بشب آید

بی روی چو ماه تو مرا هست بسالی

رفتی بهوای تو روان مرغ روانم

زین تیره قفس گر نبدی سوخته بالی

جاوید بمانم اگرت بینم و این حکم

اثبات محالست بتدبیر محالی

آورد دلم یکسخن خویش بتضمین

چون داشت در این قطعه دلسوز مجالی

چون شکر نگفت ابن یمین روز وصالت

شد در شب هجران تو قانع بخیالی