گنجور

 
ابن یمین

ای صاحبی که یابد از لطف دلگشایت

محبوس چاه محنت از بند غم رهائی

گر پرتوی ز رایت بر خاک تیره افتد

هر ذره آفتابی گردد بروشنائی

آنم که فکر بکرم با زیور مدیحت

مشهور عالمی شد در حسن و دلربائی

پیوسته ام بمهرت وز دیگران گسسته

در دیده خاک پایت کرده بتوتیائی

گفتم بصیقل لطف آئینه دلم را

روزی بشادکامی از زنگ غم زدائی

زان پس که چند گاهی بودم بر تو گفتی

در حضرتت بخوانم اصغا اگر نمائی

گر هرگزم نبینی در خاطرت نیایم

وانگه که پیشت آیم گوئی فلان کجائی

هرگز مباد بندی بر کارت اوفتاده

از کارم ار چه بندی هرگز نمیگشائی

 
 
 
فرخی سیستانی

ای صورت بهشتی در صدره بهایی

هرگزمباد روزی از تو مرا جدایی

تو سر و جویباری تو لاله بهاری

تو یار غمگساری تو حور دلربایی

شیرینتر از امیدی واندر دلم امیدی

[...]

ناصرخسرو

آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی

خود سوده می‌نگردی ما را همی بسائی

ما را همی فریبد گشت دمادم تو

من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟

بس بی‌وفا و مهری کز دوستان یکدل

[...]

سنایی

جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی

کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی

ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان

خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی

گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین

[...]

انوری

خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی

احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی

ما خود نمی‌شویمت در روی اگرنه آخر

سهلست اینکه گه‌گه رویی بما نمایی

بی‌خرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید

[...]

خاقانی

جان از تنم برآید چون از درم درآئی

لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی

جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی

کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی

جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه